چند شب پیش ساعت حدود 11 شب 115 یه پسر بچه حدودا 8 ساله رو آورد که اصلا اوضاع خوبی نداشت، بردنش اتاق CPR و تحت مراقبت شدید قرار گرفت ظاهرا شکستگی در ناحیه جمجمه، دست و پا داشت، هوشیاری هم نداشت و سریعا اکسیژن بهش وصل شد و مانیتورینگ قلبی شد، احتمال ایست قلبی هر لحظه تهدیدش میکرد، برای همین تحت مراقبت شدید بود.

پشت سر یه پسر حدودا 20 ساله ای رو آوردن با یکم جراحت های سطحی در ناحیه دست و بازو و صورت... وقتی رفتم برای پانسمان زخم هاش، تازه فهمیدم این پسر همونیه که با موتور با 130 تا سرعت زده به این بچه در حالیکه گواهینامه هم نداشته!

پدر و مادرش به شدت آژیته و بی قرار و عصبی بودن و خودش هم به شدت عصبی با حالت های روانی... تنها جمله ای که مدام روی زبونش میچرخید این بود که "اون بچه چی شده؟؟؟ فوت کرده؟؟" مادرش هم که به شدت عصبی بود جواب های پرخاشگرانه ای می داد که من بهش تذکر دادم که این الان دست خودش نیست و اگه داره تکرار میکه یه حالت عصبیه که بخاطر اغتشاش شدید ذهنیه و شما باید سعی کنید که این اغتشاش رو بدترش نکنید... مدام همین جمله رو تکرار می کرد و جوابی که از خواهرش میشنید این بود که "چیزی نشده فقط یکم پاش شکسته و این چیزا"

برای اینکه یکم آروم بشه بهش گفتم من پرستار اون بچه بودم و اون بچه الان حالش خوبه و اینا، اگه میخوای میتونم بهت نشونش بدم، پاسخ داد که نه من به شما ایمان دارم! ولی هنوز 10 ثانیه نگذشته بود که دوباره از خواهرش پرسید: راستشو بگو اون بچه چی شده؟؟ اگه مرده بهم بگین و بعد هم شروع کرد به گریه کردن، خواهرش هم پا به پاش گریه میکرد، پدر و مادرش هم اوضاعی بهتر از خودش نداشتن

خواهرش تعریف کرد که ""ما پژو پارس داشتیم ولی این همش اصرار کرد که موتور میخواد، بالاخره پدرش براش خرید، سر یه هفته نشده بود که موتورشو ازش دزدیدن، ولی باز این آقا پسر اصرار به خرید دوباره موتور کرد""، ادامه داد که: ""من بهش گفتم حتما یه حکمتی بوده که این موتور دستت نمونده ولی این باز روی حرفش پافشاری کرد تا اینکه پدرش براش موتور خرید و هنوز چند وقت نگذشته بود که این اتفاق افتاد""

حالا حتی اگه اون بچه هم زنده بمونه، دیه ای براش می برن که زندان رفتن رو براش ناگزیر میکنه! حتی اگه خانواده اون پسربچه هم رضایت بدن که مطمئنم نمیدن، باز هم جرم های دیگه ای مثل نداشتن گواهینامه زندان رفتنش رو اجتناب ناپذیر میکنه... زندانی که اگر خیلی بهش عفو بخوره و در حقش بخوان لطف کنن، حداقلش اینه که تمام جوونیش رو با این اشتباهش به باد داد، تمام آیندش رو به آتش کشید... 

حالا دیگه هیچ راه برگشتی نداره، همیشه اشتباه به معنای مقدمه پیروزی نیست، همیشه اشتباهات جبران پذیر نیستن، گاهی یک اشتباه برابر با است با نابودی...